اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر، یا واژههای فرنگی دارای معادل؟
برخی از همکاران ما در نقشِ طراح یا نویسندۀ تجربۀ کاربر، باور دارند که واژگانِ انگلیسی حوزۀ کاریشان، «واژگان تخصصی»اند. بنابراین اصرار دارند که واژۀ فارسی به کار نبریم چون باعث میشود مفهوم را درک نکنند! در این نوشته میخواهم به برخی از بهقولِ دوستان «اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر» بپردازم تا ببینیم این تصوّر تا چه اندازه درست است.
اینکه استفاده از کلمات فارسی باعثِ سردرگمی یا درکناپذیریِ مفاهیم شود، بهخودیِ خود جای تأمل دارد. البته من تعجب نمیکنم، چون همانطور که پیشتر گفتهام، دایرۀ واژگانیِ محدود و کمدانشی در حوزۀ زبان مادری، بین ما و واژگانی که همین ده-پانزده سال پیش رایج بودند هم فاصله انداخته است. اخیراً در جایی از واژۀ «شَرَر» استفاده کردم و متوجه شدم مشتریام قادر نیست واژه را بخواند.
پیشتر دربارۀ معادلسازی و معادلیابی حرف زده بودم. (میتوانید منطقِ من برای ابداع واژگانی همچون تجربهنویسی، ریزهنوشته و… را قضاوت کنید.)
طراحی – Design
چرا از خودِ واژۀ طراحی شروع نکنیم؟
بارها شنیدهام که میگویند: «دیزاین» معادل «طراحی» نیست چون وقتی میگوییم «طراحی»، چیزی مثل طراحی سیاهقلم به ذهن میآید.
فکر میکنید واژۀ Design اختصاصاً برای طراحی تجربۀ کاربر ابداع شده؟ انواع مختلفی از طراحی وجود دارد. در زبان انگلیسی واژگانی مثلِ:
- Branding design
- Website design
- Print design
- Publishing design
- Environmental design
- Animation design
- Graphic design
- UX design
- UI design
- Information design
- Interaction Designer
- Game Design
- Fashion design
- و… رایج است.
حالا بیایید ببینیم معنی واژۀ Design چیست؟
to make or draw plans for something, for example clothes or buildings:
Cambridge Dictionary
چند نمونه از بهظاهر اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر
بیایید برخی از واژههایی را که این روزها (با دستور زبان فارسی ولی به انگلیسی) زیاد به کار میبریم مرور کنیم. معنی کلمات را از واژهنامههای کمبریج و میریم وبستر آوردهام تا بهکمکِ منابعِ اصلی بتوانیم ببینیم آیا اینها اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر هستند یا واژگانی که خودِ متخصصانِ انگلیسیزبان هم آنها را از دارایی زبانیشان وام گرفتهاند:
دسترسپذیری – Accessibility
دسترسپذیری (در انگلیسی: accessibility) واژۀ پرکاربردیست. امّا آیا لزوماً یک اصطلاح تخصصیِ بدون معادل است؟
the fact of being able to be reached or obtained easily: Two new roads are being built to increase accessibility to the town centre. The theater offers full wheelchair accessibility. the quality of being easy to understand: The accessibility of her plays means that she is able to reach a wide audience. The quality and accessibility of materials have to be high if there are to be no barriers to learning. More :examples
The pockets are designed for easy accessibility.
The government wants to improve health care accessibility.
Much of the play’s charm lies in its accessibility and simplicity.
Cambridge Dictionary
مثالهای ذکر شده در فرهنگِ کمبریج به جیبِ لباس، سالن نمایش تئاتر، نمایشنامه و جاده اشاره دارد. بهنظر میرسد این واژه بهطور انحصاری فقط برای طراحی تجربه کاربر ابداع نشده است، نه؟
اگر قانعکننده نبود بهتر است سری هم به فرهنگ میریم وبستر بزنیم:
1a : capable of being reached a remote region accessible by rail also : being within reach fashions at accessible prices
Merriam-Webster Dictionary
b : easy to speak to or deal with a friendly, accessible boss
2 : capable of being used or seen : available information that should be accessible to everyone The collection is not currently accessible.
3 : capable of being understood or appreciated the author’s most accessible stories an accessible film
4 : capable of being influenced : open people who are accessible to new ideas
5 : easily used or accessed by people with disabilities : adapted for use by people with disabilities accessible bathrooms/doorways/seating/parking Councilwoman Deborah Gross introduced legislation Tuesday that would prioritize accessible entryways, common areas, restrooms and communications facilities—in that order—when city businesses undergo major physical updates.— Adam Smeltz
جزء، بخش، قسمت – Component
یکی از همکارانم اصرار داشت که نباید برای چنین واژهای یک معادل فارسی به کار برد، چون یک اصطلاح تخصصیست! واژهنامۀ کمبریج چه میگوید؟
a part that combines with other parts to form something bigger: television/aircraft/computer components The factory supplies electrical components for cars. The course has four main components: business law, finance, computing and management skills. Fresh fruit and vegetables are an essential component of a healthy diet. The control of inflation is a key component of the government’s economic policy. More examples:
Decoding the paintings is not difficult once you know what the component parts symbolize.
The whole car can be modelled on a computer before a single component is made.
Good communication is an important component of any relationship.
Freudian theory is a key component of his therapy.
The machine has a lot of delicate components.
Cambridge Dictionary
اگر از من بپرسید میگویم: متأسفانه برخی از افراد بدون آنکه با زبان انگلیسی آشنایی داشته باشند به فارگلیسی حرف زدن و استفاده از واژههای انگلیسی اصرار دارند. اگر فقط و فقط بهقول خودشان «اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر» را در فرهنگنامههای معتبر مرور میکردند، متوجه میشدند که هر زبانی (از جمله فارسی و انگلیسی) در مواجهه با پدیدههای نو، قبل از هر چیز به داراییهایش تکیه میکند. میبینیم که «جزء»، «قسمت» یا «بخش» همان کامپوننت است، ولی بسیاری از همکارانم اصرار دارند واژههایی مثل Step، flow، component، writing و… را با دستور زبان فارسی بیان کنند!
اگر فقط و فقط بهقول خودشان «اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر» را در فرهنگنامههای معتبر مرور میکردند، متوجه میشدند که هر زبانی (از جمله فارسی و انگلیسی) در مواجهه با پدیدههای نو، قبل از هر چیز به داراییهایش تکیه میکند.
چابک – Agile
بارها گفتهام که هر واژه (در هر زبانی)، ممکن است در بافتهای مختلف موضوعی، معنای متفاوتی بگیرد. قبلاً از زبانِ فارسی مثالهای شیر، کمرشکن، تند و… و از زبان انگلیسی مثالهای دیگری آورده بودم. یک نمونۀ انگلیسیاش واژۀ engagement است که در بافت روابط اجتماعی و بافت تجاری دو بارِ معنایی متفاوت دارد. از این واژهها کم نداریم. نمونۀ دیگرش Like است که میتواند فعل یا حرف اضافه باشد.
امّا ببینیم این اجایل که این روزها سر زبانها افتاده واقعاً جزو اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر است یا نه:
able to move your body quickly and easily:
Monkeys are very agile climbers. You need to have agile fingers to do this kind of work.
Cambridge Dictionary
و از میریم وبستر:
1 : marked by ready ability to move with quick easy grace an agile dancer 2 : having a quick resourceful and adaptable character an agile mind
Merriam-Webster Dictionary
جریان – Flow
اگر برخی اصرار دارند این واژه را یک اصطلاح تخصصی تجربه کاربر بدانند، نمیتوانم جلویشان را بگیرم. ترجیح میدهم به منبعی قابل اتکا ارجاع بدهم:
(especially of liquids, gases, or electricity) to move in one direction, especially continuously and easily:
Cambridge Dictionary
Lava from the volcano was flowing down the hillside.
Many short rivers flow into the Pacific Ocean.
The river flows through three counties before flowing into the sea just south of here.
With fewer cars on the roads, traffic is flowing (= moving forward) more smoothly than usual.
مطالعۀ موردی – Case Study
مطالعۀ موردی یا بهقول فرنگیها Case study ابداً یکی از اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر نیست؛ نه در فارسی و نه در انگلیسی:
a detailed account giving information about the development of a person, group, or thing, especially in order to show general principles:
Cambridge Dictionary
This is an interesting psychiatric case study of a child with extreme behavioural difficulties.
نقشۀ سفر – Journey Map
بعید میدانم کسی باور داشته باشد کلمۀ نقشه مختص تجربه کاربر است.
دربارۀ مسیر هم که وضعیت روشن است:
the act of travelling from one place to another, especially in a vehicle:
Cambridge Dictionary
I love going on long journeys.
We broke our journey (= stopped for a short time) in Jacksonville before travelling on to Miami the next day.
Have a safe journey!
فقط گفتن این نکته ضروریست که یک ترکیبِ تازه ویژۀ طراحی تجربه کاربر ساخته شده: Journey+Map که باز هم با تکیه بر داراییهای زبانی بوده است.
کاربرنما – Persona
شاید حاضر باشید شرط ببندید که این یکی دیگر حتماً جزو اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر است. ببینیم فرهنگنامۀ کمبریج چه میگوید:
the particular type of character that a person seems to have and that is often different from their real or private character:
Cambridge Dictionary
He had a shy, retiring side to his personality that was completely at odds with his public persona.
و میریم وبستر:
1 : a character assumed by an author in a written work
Merriam-Webster Dictionary
2a plural personas [New Latin, from Latin] : an individual’s social facade or front that especially in the analytical psychology of Carl Gustav Jung reflects the role in life the individual is playing — compare anima
b : the personality that a person (such as an actor or politician) projects in public : image
3 plural personae : a character in a fictional presentation (such as a novel or play) —usually used in plural comic personae
نمونۀ اولیّه، پیشنمونه یا پیشنمون – Prototype
پیشنمون یا پیشنمونه هم یکی از اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر نیست. این واژه پیش از اینکه ما با طراحی تجربه کاربری آشنا شویم کاربرد داشته و معادل فارسی آن هم ابداع شده بوده است.
the first example of something, such as a machine or other industrial product, from which all later forms are developed:
Cambridge Dictionary
a prototype for/of a new car
پیکرنما – Mock-up
پیکرنما (یا به فرنگی: موکاپ/Mockup) هم پیش از آنکه در تجربه کاربری به کار گرفته شود، یک واژۀ معنیدار بوده است.
a full-size model of something large that has not yet been built, showing how it will look or operate:
Cambridge Dictionary
She showed us a mock-up of what the car will look like when it goes into production.
Investigators plan to create a mock-up of the plane.
a plan of how a page of a website, magazine, newspaper, etc. will look when it is finally created:
They showed him a mock-up of the cover.
Here are five different ways to create a website mockup.
اگر ماکت را هم بهدلیل نشستن در زبان فارسی و رایج شدنش فارسی قلمداد کنیم، حتی میتوان از ماکت برابر موکاپ بهره گرفت. ناشران و افرادی که با چاپ سر و کار دارند معمولاً از این واژه استفاده میکنند. واضح است که اصطلاحات تجربه کاربری از خلأ بیرون نیامدهاند.
ریزهنوشته – Microcopy
پیش از آنکه تجربهنویسی و حتی تجربه کاربر بهطور رسمی شکل بگیرد، این واژه وجود داشته است. بهنظر میرسد که واژۀ ماکروکپی یا میکروکپی از صنعت عکاسی وام گرفته شده و وارد اصطلاحات تخصصی تجربه کاربر شده است:
a photographic copy in which printed or other graphic matter is reduced in size (as on microfilm)
Merriam-Webster Dictionary
سفیدخوانی – White Space
واژۀ سفیدخوانی سالهاست که در مطبوعات و امور چاپی به کار میرود. معنا و مفهومِ آن هم مشابه معناییست که در انگلیسی دارد. جالب است بدانید که White Space یک اصطلاح تخصصی یو ایکس دیزاین نیست و پیشتر هم در صنایع چاپ و طراحی کاربرد داشته است:
the areas of a page without print or pictures
Merriam-Webster Dictionary
چطور معادلها را پیدا کنیم؟
ما میتوانیم با مراجعه با سایت واژهیار، معادل بسیاری از کلمات فرنگی را پیدا کنیم. علاوه بر این، صرفِ خلاقیّت (بهویژه در بین متخصصانِ هر رشته) میتواند به واژهسازی یا واژهیابی منجر شود.
معتقدم که هر فرد متخصصی برابر زبان مادریاش هم مسئولیت دارد. این مسئولیت، بخشی از مجموعۀ مسئولیتها و تعهدات اوست که او را بهعنوان متخصص کامل میکند.
حرفِ آخر:
حرفِ آخرم همان حرفِ اولم است: هر زبانی در هنگام مواجهه با پدیدههای نو، نخست به داراییهای زبانیاش تکیه میکند. اینکه واژگان فرنگی را بدون ذرهای خلاقیت یا نقشِ مؤثر تکرار کنیم، از ما نه یک متخصص، بلکه یک فنورز (کارگر ماهر) میسازد.
واژگان قراردادیاند. بهداشت، بهداری، آییننامه، آتشنشان، بازنشسته، آزمون، آگهی، ماشین حساب، جانماز، گوشی (در ساز موسیقی)، ملوان، دریادار، چگالی، خارپاشنه، یخچال و بسیاری دیگر از واژهها از ابتدا وجود نداشتند، بلکه بهمرور زمان و در هنگامِ نیاز، بر اساس قابلیتهای زبان فارسی ابداع شدهاند.
اگر درکِ کلمات فارسی برایمان دشوار است، باید ریشۀ مشکلمان را در بیگانگی با زبان مادری، مطالعۀ اندک و چیزهای دیگر جستجو کنیم، نه اشکالِ زبانمان. کسی میتواند از زبان ایراد بگیرد که بر ویژگیها، قابلیتها و ساختارهای آن اشراف داشته باشد.
آنچه این روزها میبینم فقط یک چیز را یادآوری میکند: بسیاری از همکارانم، نه فارسی را بهخوبی میدانند و نه حتی انگلیسی را.
[…] کل وبسایت متناسب در نظر بگیرید و در عین حال، از اهمیت سفیدخوانی (White space) یا قسمتهای بدون متن هم غافل نشوید. با این کار […]