بله، شما حتماً به تجربهنویس (UX Writer) نیاز دارید!
توضیح سردبیر: آنچه در ادامه میخوانید ترجمهای است از مقالۀ خانمِ سوفیا طاهْران که در مجلۀ Adobe XD منتشر شده است. او تجربهنویس اینویژن، لیفت و هماکنون تجربهنویس مجلۀ نیویورکر است.
نشانگر ماوسم روی یک مستطیل خالی معلق مانده بود. پس از هفتهها کار مداوم، تقریباً به پایانِ طراحی یک ویژگی جدید در برنامۀ کاربردی نیویورکر تودی نزدیک شده بودیم و تنها فعالیتی که باید انجام میدادم این بود که کلماتی را بهعنوان تأییدِ پایان کار تایپ کنم، کاری بدیهی در دنیای تجربهنویسی. با این استثنا که نیویورکر نمیگوید: «متوجه شدم!». شاید بگوید «باشه» یا حتی «ممنون» اما قطعاً «متوجه شدم!» نه.
زندگی بهعنوان نخستین تجربهنویس در این مجموعه به این شکل است، نقشی که در آن میتوانید بهترین رویههای دیجیتال را با زبانی که طی نزدیک به یک قرن تقویت شده به کار بگیرید. من هر روز با این پرسش مواجه میشوم که چگونه میتوان ویژگی تازۀ سیستم واقعیت افزوده را شرح داد؟ و اینکه آیا بهعنوان مثال نمایش کاریکاتور اد استین روی صفحۀ لغو اشتراک مناسب است یا نه؟
تجربهنویس، نقشی نو در جامعۀ طراحی
«پرسشوپاسخ» نام دیگری است که میتوان روی این بازی گذاشت. وقتی از بررسی محصولی که رویش کار میکنم آزادم، به شکل مداوم دربارۀ نفْسِ کار سؤالاتی به ذهنم میآید. اگرچه فرمها و نسخههای مختلف تجربۀ کاربر از مدتها پیش در اختیار بوده، مسئولیت تجربهنویسی اغلب به مهندسان یا طراحانی که قابلیت نوشتاری مناسبی دارند محول میشود.
طی سالهای اخیر تجربهنویسی به یک رشتۀ مجزا بدل شده که میتواند با کتابها، دورههای آموزشی و کنفرانسهای مختلف تکمیل شود. البته همچنان لازم است تا توضیحات بیشتری دربارۀ نقشم ارائه کنم. از جمله اصطلاحاتی که در مراحل مختلف ایفای این نقش مورد استفاده قرار میگیرند میتوان به این موارد اشاره کرد: «نویسندۀ تکخطی» (شبیه به طراح محصولی که در زمینۀ کلمات خبره است)، «تازهکار» (دربارۀ کلماتی که هنگام فعالیت آنلاین مشاهده میکنید درکی دارید؟)، و «شیرجه در عمق» (خب، بهتر است برنامههایی مثل Lyft یا Uber را باز کنید).
اما طنز بزرگی که اینجا وجود دارد به این شکل است که ما بهعنوان گروهی نویسنده به درستی نتوانستهایم شرح شغلی مناسبی برای خود ارائه کنیم. پس در نهایت تجربهنویسی دقیقاً و در عمل به چه شکل است؟
طراحی فرآیند
این پرسش که چگونه میتوان UX Writing را با دنیای طراحی سازگار کرد طی چند سال گذشته من را از شرکتی به شرکت دیگر دنبال (یا اگر دقیقتر بگویم، هدایت) کرده است. وقتی بهعنوان یکی از نخستین نویسندگان محصولمحور در Lyft مشغول به کار شدم، جایی که معلوم شد هرچه یک نویسنده زودتر بتواند در فرآیند طراحی مشارکت کند ویژگیهای بهتری در اختیار خواهد داشت، این پرسش هرچه بیشتر به ذهنم خطور کرد. و وقتی بهعنوان نخستین نویسنده تجربه کاربر به شرکت InVision ملحق شدم، با توجه به اینکه دورکار بودم و ارتباطات در این زمینه نقشی کلیدی ایفا میکرد، پاسخ به آن ضرورت بیشتری هم پیدا کرد.
خلاء موجود بین این پرسش که تجربهنویسی چیست و چگونه میتوان آن را به اجرا درآورد آنقدر گسترده بود که وقتی برای شغل کنونی خود در شرکت Conde Nest مصاحبه میشدم، تصمیم گرفتم طی ارائۀ سوابق و تواناییهای خود به این مسئله هم بپردازم. پس با وام گرفتن از چارچوبهایی که از سوی دانشکدۀ استنفورد و Biz Stanford مدلسازی شده بود، شروع کردم به نشان دادن اینکه تجربهنویسی چه جایگاهی در تفکر طراحی کلاسیک دارد، و تأکید بر اینکه چگونه نویسندگان میتوانند و باید در آن مشارکت داشته باشند.
نقطۀ آغاز
هدف
در فرایندِ نخست، نسخۀ ایجاد شده تا حدود زیادی مثلِ دوختنِ کت برای یک دکمه است. انگار اول کاری را انجام بدهی و بعد برایش چارهاندیشی کنی. اما در فرآیندی که در تصویرِ دوم شرح داده شد، میتوان زمینهها و نکات زیادی را متوجه شد: اینکه خواننده چگونه قادر است چنین ویژگیای را از طریق کلمات بفهمد؟ برای انجام کاری که در دست است چه دادهها و دانشی لازم خواهد بود و کجا و چطور باید آنها را ارائه کرد؟ به چه نگرانیهایی میتوان به شکل فعالانه پاسخ داد؟
مشارکت اولیه (همآفرینی) علاوه بر مزایای فراوانی که برای تیم طراحی فراهم میکند، به ما امکان میدهد بهجای استفاده از متنهای جاپُرکن مثل Lorem Ipsum، در ابتدا از طراحی کلمات استفاده کنیم. همچنین در هنگام نگارش نسخۀ ابتدایی، میتوان طراحی انتزاعیِ مهمترین متن را به انجام رساند (این کار با سرفصلها و کلیدها آغاز میشود) تا مطمئن شویم هر قطعهای از اطلاعات ضروری جایگاه خود را در متن نهایی پیدا کرده است. خوشبختانه تیم طراحی نیز با این رویکرد کاملاً موافق بود؛ چیزی که به سادگی میتواند منجر به بهبود یا تخریب وجهۀ یک تجربهنویس در شرکت شود.
از همان ابتدای پیوستن به Conde Nest، همکاران تازهام مرا وارد فرآیندها و پروژههای موجود کردند و به من مجال دادند تا مستقیماً رویههای خود را به کار بگیرم. این مسئله در فرایند یو ایکس رایتینگ به این معنی بود که قادر بودم گفتگوهای فراوانی را انجام دهم: بحث دربارۀ اهداف مختلف با تیمهای طراحی، محصول و مهندسی، ایجاد رابطه با واحدهای بازاریابی و پشتیبانی، و شناسایی لحن مناسب بهاتفاقِ دیگر بخشها.
هدف نهایی دستیابی به رویهای بود که تا حد امکان کارکردهای متقابل را میسر کند. یو ایکس رایترها بهکمک فعالشدن همین زمینههای مشترک پیشرفت میکنند.
وظیفۀ ما هرسکردن علفهای هرز و باز کردن فضا برای بینش، استراتژی و عملکرد کاربرد است.
سوفیا طاهران
اگر همهچیز به خوبی پیش برود، میتوانیم به موفقیت برسیم و در یک خط بگوییم کاربر در یک موقعیت خاص از زمان و مسیر باید چه کاری بکند. بنابراین هرچه آگاهیمان از محصول بیشتر باشد، بهتر میتوانیم با کاربر ارتباط برقرار کنیم.
عملی کردن نظریه
در میان گفتگوهایی که با بخشهای مختلف درمیگیرد، نزدیکترین مشارکت یک یوایکس رایتر با طراح خواهد بود. همکاری میان این دو شبیه به مجموعهای از عدد 8 انگلیسی در کنار هم خواهد بود: کمانهای همگام و منظم که تفکر مستقلی بین هر یک از آنها وجود دارد.
ما رویکردهای فردی را با هم هماهنگ میکنیم و سپس برای دستیابی به الهام و شهود درونی برای طراحی نسخههای خود از هم فاصله میگیریم. در ادامه دربارۀ پلتفرمی که قرار است برای مرور نسخههای ابتدایی از آن استفاده کنیم به توافق میرسیم (Figma، Google Docs، mirro یا کاغذ و قلم ساده)، اما در عین حال ترسی نداریم که پس از شیرجه زدن در عمقِ ماجرا، گاهی هم از یکدیگر فاصله بگیریم.
هرچه وفاداریمان به زمینۀ اصلی بیشتر میشود، هشت انگلیسی به سمت تابیدهتر شدن میرود. در ادامه از محققان میخواهیم با سنجش رفتار کاربران بگویند آیا رویکرد ما آنطور که فکر میکردیم شهودی بوده یا نه و با توجه به اینکه پیشنویس کلمات همگام با طراحی صورت گرفته، میتوانیم آنها را نیز در آزمون کاربردپذیری بسنجیم. همچنین با توسعهدهندهها دربارۀ ایدههایمان صحبت میکنیم تا مطمئن شویم اصولاً قابل پیادهسازی هستند یا خیر. سپس نامگذاریهای انجام شده را با واحد بازاریابی به اشتراک میگذاریم (مثلاً بهتر است نام این آیکون «ذخیرهسازی» باشد یا «نشانگذاری»؟) و تأیید نهایی را دریافت میکنیم. در نهایت اعلام میکنیم که کار به پایان رسیده: «طراحی تکمیل شده است».
تمامی این فعالیتها –یعنی بخش پنهانِ کوه یخ – در سطح زیرین صفحۀ نمایش به انجام میرسد. البته که کلمات خروجی نهایی را تشکیل میدهند، اما همانطور که احتمالاً متوجه شدید، نوشتن بخش کوچکی از این مسیر را به خود اختصاص میدهد.
تجربهنویس در قدمِ اول در نقشِ وکیل کاربر، مرّبی دلسوز و شنوندهای خوب ظاهر میشود.
از مقالۀ سوفیا طاهران
در عین حال برای کسانی که بهصورت روزمره از این برنامهها و وبسایتها استفاده میکنند، درک آنچه در پشت صحنه روی میدهد دشوار خواهد بود. تا حد زیادی این بر عهدۀ طراحی ظاهری است. اینکه چه کلمهای روی گوشی، کامپیوتر، تبلت یا مجلۀ شما ظاهر شود، احتمالاً حسی همانند کلمۀ نیویورکر به شما خواهد داد. و اگر ما توانسته باشیم کار خود را به خوبی انجام دهیم، شما هرگز حدس هم نخواهید زد که برای رسیدن به این نقطه چه مسیری طی شده است.