جامعه طراحی تجربه کاربر بدون بینش: دنیای کارگرانِ ماهر
آیا تسلّط بر ابزار، فن و مهارتِ طراحی تجربۀ کاربر کافیست؟ این سه ما را در نقشِ دیزاینر یا تجربهنویس به فردی کامل تبدیل میکند؟ جامعه طراحی تجربه کاربر بدون بینش، نگرش و فلسفه و حکمت چه چیزیست؟ همیشه گفتهام که تسلّط بر ابزار و فنون ما را به کارگرانِ بهتر تبدیل میکند و نه افرادِ آفریننده و تغییردهنده. باید انتخاب کنیم که میخواهیم یک عمله باشیم یا یک آفریننده.
الگوهای ذهنی برای کارگری
ما کتابهای حوزۀ طراحی تجربه کاربر را ورق میزنیم، گزیدههایی از متنِ کتاب یا نقلِ قولی از فلان چهرۀ مطرح را اینجا و آنجا نقل میکنیم بیآنکه در عمقِ آنچه میگویند دقیق شویم. اینگونه نوشتهها به ما میگویند چطور فنورزان (تکنسینهای) بهتری باشیم. آنها بهندرت ما را به تفکر دربارۀ کاری که میکنیم و عواقبِ آن دعوت میکنند.
به این مثال دقت کنید:
کار ما این است که در محدودۀ زمان و هزینه، آن چیزی را به مشتری بدهیم که هرگز تصور خواستنش را هم نداشته است نه آنچه میخواهد، و هنگامی که آن را می بیند میفهمد همان چیزی بوده که همیشه میخواسته است!
دنیس لسدان
من این نقلِ قول را در لینکدین خواندم. چند نفر موقعِ خواندنش از خودشان میپرسند «آیا واقعاً باید کاری کنم که کاربر چیزی به غیر آنچه میخواسته بخرد و کاری را انجام بدهد که نمیخواسته؟ آیا این نوعی فریبکاری نیست؟
یادم است یک طراحِ دیگر اینطور نوشته بود:
امروز یه درس بزرگ یاد گرفتم وظیفه طراح یو ایکس فقط این نیست که سایت یا اپ رو ساده و کاربردپذیر طراحی کنه تا کاربر حس خوبی داشته باشه
بلکه وظیفه مهمتر یو ایکس اینه که با توجه به نیاز ها و مشکلات و احساسات کاربرا طوری سایت یا اپ رو طراحی کنه که هر روز سر بزنن بیفتن تو لوپ هی بگردن تو سایت و متوجه گذر زمان نشن
الهام گرفته شده از کتاب قلاب
نوشتۀ یک UX Designer
مردهشورِ منفعل یا انسانِ کنشگر؟
وقتی از نویسندۀ متنِ بالا پرسیدم «پس اخلاق چه میشود؟» اینطور پاسخ داد: «عمل اخلاقی که نیست ولی خوب انسان صاحب اختیاره مثلا من از توئیتر استفاده نمیکنم چون خیلی زمانمون میگیره بازدهی نداره.» و من گفتم فرض کن در خودِ توئیتر مشغول به کار باشید، با این حساب باز همین عقاید را دارید؟ برایم نوشت: «بله من کارمه بعنوان طراح مردم باید آگاه بشن سواد ديجيتال داشته باشن تا بتونن مدیریت کنن زمانشون رو.»
این پرسش و پاسخ من را یادِ ضربالمثلِ «من مردهشورم» انداخت. چنین رویکردی احتمالاً در بسیاری از افرادِ حاضر در جامعۀ طراحی تجربه کاربر رایج و عادیست. سؤال اینجاست: در این صورت ما چه چیزی جز یک کارگر (عملۀ تکنیک) هستیم؟ بدون فلسفه، بینش و نگرش، چه چیزی جز «توانِ کار» و «مهارت انجام کار» از ما باقی میماند؟
ما به این جهان آمدهایم تا یک کارگرِ منفعل در خط تولیدِ مصرف باشیم یا یک انسانِ جستجوگر و کنشگر؟ ما از طراحی تجربه کاربر چه چیزی میخواهیم؟ فقط پول برای مصرف؟
کارگرانِ شیک در دنیای مدرن
ممکن بود ما لولهکش یا متصدی دفن زباله باشیم. در این صورت هم باید به مهارتهایی مجهز میشدیم. یکی با زبالهها سروکله میزند و ما با مکبوک یا آیمک یا هر جور کامپیوترِ دیگری. یکی در کار با پیچها و رزوهها و شیرها و نوار تلفونها ماهر است و ما در کار با فیگما و زپلین و اسکچ و….
در دنیای مدرن و اقتصادِ سرمایهداری، یک کارگر هرگز نقشی حیاتی ندارد. دکتروف در رمانِ «رگتایم» شمایی کلّی از این نوع اقتصاد نشانمان میدهد: جایی که هنری فورد با راهاندازی یک خط تولید، فردیّتِ اثرگذارِ کارگران را سلب میکند و به این ترتیب امکانِ حذف و اضافۀ بیهزینۀ کارگران را فراهم میکند.
در اقتصادِ سرمایهداری و با نگرشِ آدام اسمیت، شما یک حلقۀ کمتأثیر در زنجیرۀ تولید هستید، بهسادگی میتوان فردی دیگر را جایگزینتان کرد و به تولید ادامه داد. هیچکس در این فرایند تغییردهنده و نقشآفرین و آفریننده نیست، بلکه هر کارگر بسته به سطحِ مهارتی که برای یک کارِ مشخص نیاز است در جای مشخص به کار گرفته میشود.
گولِ خلاقیّتی که طرحهایمان را از همدیگر متمایز میکند نخوریم. اغلبِ ما کارگرانِ ماهر هستیم، کارگرانِ شیک.
آیا ما بیمسئولیت هستیم؟
میخواهیم یک عملۀ ماهر برای فناوریها و تولیدهای دیگران باشیم یا میخواهیم تغییری بهنفعِ انسانیت رقم بزنیم؟ حرفم را با آرمانگراییهای نوجوانانه اشتباه نگیرید، من دربارۀ انسان حرف میزنم. غیر از این است که من و شما برای انسان محصول طراحی میکنیم؟ آیا نادیدهگرفتنِ انسان با اخلاق همخوانی دارد؟
بهعنوانِ یک طراح تجربه کاربر یا نویسنده ux، زمانی که در نقشِ شغلیمان فعال میشویم، عملاً در حال تأثیرگذاری بر طیف وسیعی از افراد جامعه هستیم. ما در نقطهای راهبردی و مهم نشستهایم، نقطهای که روی زندگی، روح و روان و معیشتِ انسانها اثرگذار است. هر چقدر محصول بزرگتر و مهمتر باشد، حساسیّتِ نقشِ ما بیشتر میشود.
طراحی تجربه کاربر: قدرت و اثرگذاری
یک رهبرِ مستبد یا یک سربازِ توپخانه میتواند تاریخ را عوض کند، عدّهای را بکشد یا آواره کند. در اینجا پای خون و مرگ و آوارگی در میان است و چون رسانهها عاشقِ هیجانآفرینی هستند، اینطور خبرها بیشتر به چشممان میآید. هنری فورد، آدام اسمیت، مارکس و امثالهم تأثیرهای ژرفی بر همنسلان و نسلهای پس از خود گذاشتند. ما بهسختی میتوانیم قحطیها، فشارهای اقتصادی، بزهکاریها، از هم پاشیدن خانوادهها، جنگها و… را به فورد یا اسمیت یا مارکس یا دیگران ربط بدهیم چون خبرها حقیقت را نمیگویند.
یک قابلیت، یک محصول، یک لحن، یک جمله، یک کلمه، یک رنگ، یک فرایند، همگی جزئیاتی هستند که ما در آنها نقش داریم و به این ترتیب بر میلیونها انسان اثر میگذاریم. چیزی که ما طراحی میکنیم به سعادتِ انسانی کمک میکند یا به غرقشدنش در باتلاقِ مصرفگرایی و بدهکاری؟
سارتْر و مسئولیتِ انسانی
فیلسوفِ فرانسوی ژان پل سارتر در توضیحِ اگزیستانسالیستیِ «دلهره» از مسئولیتی حرف میزند که تکتکِ اعمالِ اجتماعی و فردیِ ما میسازند. او مینویسند:
اگر منِ کارگر، پیوستن به سندیکایی مسیحی را برمیگزینم و نه پیوستن به حزب کمونیست را، و اگر با این کار بخواهم بگویم که در حقیقت تسلیم و رضا چارۀ کارِ بشر است و بهشتِ آدمی در روی زمین نیست، با این کار نهفقط خود را ملتزم ساختهام، بلکه تسلیم و رضا را برای همگان خواستهام و در نتیجه اقدامِ من همۀ آدمیان را ملتزم میسازد.
حتی اگر بخواهم کار انفرادیتر و خصوصیتری انجام دهم، مثلاً ازدواج کنم و دارای فرزندانی بشوم -هرچند این ازدواج منحصراً مربوط به وضعِ خودِ من یا عشقِ من یا تمایلِ شخصیِ من باشد- با این همه نهفقط خود را با این کار ملتزم ساختهام، بلکه همۀ افراد بشر را در طریقِ انتخاب همسر ملتزم کردهام.
بدینگونه من مسئولِ همگان هستم و برای بشر صورتی میآفرینم که خود برگزیدهام. بهعبارتِ دیگر با انتخابِ خود همۀ آدمیان را انتخاب میکنم.
مسلماً بسیاری از مردم میپندارند با انجام فلان کار فقط خود را ملتزم میسازند و هنگامی که به آنان گفته شود «راستی اگر همۀ مردم چنین کنند چه خواهد شد؟» با بیاعتنایی جواب میدهند که «همۀ مردم چنین نمیکنند.»
کسی که دروغ میگوید و با گفتنِ اینکه همۀ مردم چنین نمیکنند برای خود عذری میتراشد، کسیست که با وجدانِ خود بر سر ستیز است. زیرا عملِ دروغگویی یعنی به دروغگویی ارزشِ عام و کلّی بخشیدن.
اگزیستانسیالیسم و اصالتِ بشر، ژان پل سارتر، ترجمۀ مصطفی رحیمی، نشر نیلوفر
طراحی تجربه کاربر بدون فلسفه، بینش و نگرش
طراحی تجربه کاربر بدون مطالعاتِ فلسفی و رسیدن به بینش و نگرش، همان عملگیست، فقط کمی شیکتر است. طراح و نویسندهای که فکرش را تعطیل کند و خود را مردهشور بداند، فرقی با یک کارگرِ جاگزینشدنی ندارد، چون همیشه یک تکنسینِ دیگر هست که جای او را بگیرد و با همان مهارتها به چرخیدنِ چرخها کمک کند.
کسی که برای انسان محصول میسازد و روی طیف وسیع انسانی اثر میگذارد، نمیتواند برابرِ روح، روان و معیشتِ جامعۀ انسانی بیتفاوت باشد. پس، پیش از آنکه مهارتِ کار داشته باشد، باید یک فردِ دارای بینش باشد.
اگر من در محصولی دخیل باشم که از رکود اقتصادی و مشکلات معیشتیِ مردم بهنفعِ پولدارترشدن خودش بهره میبرد چه جور انسانی هستم؟ لباسِ شیک و ابزارهای مدرنِ من به من انسانیت و شخصیت میدهند؟ اگر در محصولی شریک باشم که در نهایت باعث میشود زندگیِ امروزِ یک مرد یا زن در تلاش برای تسویه حسابِ بدهیِ فردا خلاصه شود، آیا میتوانم خود را انسان بدانم؟ اگر محصولی که من بخشی از زنجیرۀ تولیدش هستم به محدود شدن آزادی انسانی و غفلتآفرینی و اتلافِ عمرِ مردم کمک کند، میتوانم سهمِ خودم را در این جنایت نادیده بگیرم؟
مهارتِ زیستن، مهارتِ کار کردن
زندگی کردن با همۀ جزئیاتش (از جمله کار کردن) یک علمِ خدادادی نیست که از بندِ ناف به ما منتقل شده باشد. زیستن و کار کردن و… یک مهارتِ آموختنیست. تفکر کردن و یاد گرفتن و رسیدن به شناخت و بینش و نگرش به ما کمک میکند تا چیزی بیشتر از یک چرخدهندۀ بیهویت در ماشینِ عظیمِ سرمایهداری باشیم.
اگر مدعیِ طراحی تجربه کاربر هستیم، نخست باید به گرهگشایی از زندگیِ خود و دیگر انسانها متعهد باشیم.
این نوشته تلاشی بود برای آنکه مخاطب و خودم را به پرسشِ ذهنی وادارم. «چرا؟»، «چرا؟» و «چرا؟». همین پرسیدنهای سقراطوار است که راهگشاست.
تحفهای برای تفکّر
در این ویدئوی کوتاه میتوانیم دیدی کلّی به سرمایهداری (Capitalism) پیدا کنیم و موقعیتِ خودمان را در این جهان بهتر بشناسیم. تا خودمان را نشناسیم نمیتوانیم درست عمل کنیم. صدای روی ویدئو صدای امیر خراسانی است.
[…] حرفِ آخرم همان حرفِ اولم است: هر زبانی در هنگام مواجهه با پدیدههای نو، نخست به داراییهای زبانیاش تکیه میکند. اینکه واژگان فرنگی را بدون ذرهای خلاقیت یا نقشِ مؤثر تکرار کنیم، از ما نه یک متخصص، بلکه یک فنورز (کارگر ماهر) میسازد. […]